عمر من و خود ببین که آسوده گذشت
دل غمگین است که بد و آلوده گذشت
زین شب به برون آیی می بینی روز
پس در دل خود آتش غم را نفروز
من در ره عشق زخم ها خوردم بس
گر دل باختم نبود از روی هوس
رنجی که کشیدم از غم عشق تو بود
من نادمم و قلبم را خواهم پس!
آن دم که نگاهی به رخت اندازم
سخت است دلم از تو جدایی سازم
معلوم تو می شود دلم در پی توست
پی خواهی برد به باطن و هر رازم
شب های نا آرام من
اشکای بی پایان من
ذهن پر از تشویشم
افکار نا پیدای من
چشمان از غم خونم
دید تا چه حد دیوونم
رفتو برام تنها گذاشت
بار عشق را بر شونم
امروز خاکستر شدم
فردای بی تکرارم
آینده ی تاریکم
دیر است برا اقرارم
از دست رفتید و شدم
بازیچه ی دنیای غم
حالا برای مردنم
یقین دارم که لایقم
شکاک نمیکنی مرا !
حرف دلت نمیزنی
بگو بمان می مانم
رای مرا نمی زنی
در صددم که رد شوم
مفابل تو سد شوم
هرچه کنم تو عاقبت
با قلبم بد نمی شوی
نه خواهشی
نه صحبتی
سکوت تو کشد مرا
این روز ها چه تلخ شدی
از تو زیان رسد مرا
شکاک کن کمی مرا
رای مرا بزن نرم
برای یک بارم شده
ببین دو چشم های ترم